بودا به دهی سفر کرد .
زنی که مجذوب سخنان او شده بود
از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد .
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت:
این زن، هرزه است به خانهی او نروید.
بودا به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده،
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را
در دستان بودا گذاشت . آنگاه بودا گفت : حالا کف بزن
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند
بودا لبخندی زد و پاسخ داد:
هیچ زنی نیز نمیتواند به تنهایی هرزه باشد،
مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن،
زنی هرزه ساخته است!
منبع:dastanha.blogsky.com